مهمونی آخر 12

نیکی نیکی نیکی · 20 ساعت پیش · خواندن 2 دقیقه

با هر حرکت نیما بهشتم بیشتر نبض میزد گردنم رو میخورد که اهی کشیدم که با حرص بیشتری ادامه داد 

بعد از اینکه خیالش راحت شد گردنم کبود شده دکمه های لباسم رو باز کرد که دستش رو گرفتم

+نیما رادان بفهمه میکشمون 

-نمیفهمه فقط بزار آرزوم رو تجربه کنم

با حرفش از خجالت سرخ شدم که یکی از سینه هامو توی دهنش کردو اون یکی‌رو با دستش میمالید صدای نفس‌هام لحظه به لحظه تند تر میشد 

نیما بلند شدو به چشمای خمارم زل زد در همین حال شلوارم رو در میاورد دستش بین پاهام رو نوازش کرد که اه غلیظی کشیدم و جونی گفت 

سرش بین پاهام قرار گرفت رو روی بهشتم رو از روی شورت بوسید و بعد از پاهام درش اورد و باز روش رو بوسید و زبونش رو کشید بین بهشتم 

موهاش رو چنگ زدم و به خودم فشار دادم صدای نالم کل اتاق رو پر کرده بود بعد از چند دقیقه که روی ابرا بودم که حس فوق العاده توی وجودم پیچید و با نفس نفس زدن خالی شدم 

-نیکا عاشقتم

هنوز نفس نفس میزدم که اروم گفتم منم ولی انگا خیلی هم آروم نگفتم که ذوق قشنگی توی چشمای آبیش نشست و باز چسبید به لبام که منم همراهیش کردم

 زبونش رو توی دهنم کرد که مک زدم دستم رو گرفت و روی مردونگیش گذاشت که از بزرگیش تعجب کردم 

چشمام از تعجب گشاد شد که یه تک خنده زد ولی توی دهنم خفه شد 

با دستم مردونگیش رو میمالیدم که لذت بردنش رو از آروم شدن خوردن لبام فهمیدم دستم رو تند کردم که از روم بلند شد

-نیکا میشه فقط یکم از عقب…

سرش رو پایین انداخت که فهمیدم خجالت کشیده دستم رو دور گردنش حلقه کردم رو تخت هلش دادم که جوابم رو فهمید

سینه هامو میمالید که دستش پایین رفتو دوطرف پهلوهامو گرفت و به سمت مردونگیش برد سرش روی تنظیم کرد با یکم فشار سوزش زیادی حس کردم که آخی از بین لبام خارج شد 

نیما بیشتر ادامه داد ولی درد زیادم نمیزاشت نه خودم لذت ببرم نه اون که گفت 

-میخوای بخوریش؟

با سرم گفتم آره که لب تخت نشستو من جلوی پاش نشستم با دستم یکم باهاش بازی میکردم 

-بخورش دیگه 

اینکه صبر نداشت برام لذت بخش بود سرش رو روی زبونم گذاشتم و مک زدم که موهامو گرفتو فشارش داد توی دهنم