مهمونی آخر 15
از پله ها بالا میرفتیم که اروم ازم پرسید
-خوابت میاد؟
+نه خیلی
-میای بریم فیلم ببینیم؟
با یه ذوقی گفت که اگه خسته هم بودم دلم نمیومد بگم نه
رفت توی اتاقش که منم رفتم دنبالش از توی کمد یه پروژکتور اورد گذاشت روبهروی دیوار روی عسلی
خوابیدم روی تختش که اونم اومد
با دستش کمرم رو نوازش میکرد که منم آروم آروم خودمو توی بغلش جا کردم و از گرمای تنش و حرکت دستش خوابم برد
************
-شورشو در اوردی فکر کردی صاحب همه ای رادان تو هیچ گوهی نیستی
چشمام رو آروم باز کردم که نیما و رادان رو باز درحال بحث کردن دیدم
+صاحبه هیچ کس نباشم صاحب تو هستم که اگه بالا سرت نباشم به همه چی میرینی
-بیدار شدی عزیزم هی به این رادان نفهم میگم داد نزن نیکا خوابه گوش نمیده
نیما اومد کنارم که آروم گفتم چیشده که به چشمک بامزه زد
-هیچی قشنگم
رادان از اتاق بیرون رفتو محکم درو بست
-نیکا میخوام یچیزی بهت بگم
+جونم
-ببین من بدون تو میمیرم ولی با وجود رادان نمیتونم بهت برسم یه درخواست ازت دارم اینکه بریم باهم دیگه از ایران
+اما من پاسپورت ندارم
-قربونت برم منم ممنوع الخروجم باید غیر قانونی بریم
+اما خطرناکه
-من مواضبتم خوشگل خانوم فقط به سوئیس برسیم دیگه حله خونه بابام هنوز اونجاست کارکناشم اگه منو رادان هرچی بگیم گوش میدن
بعد از فوت بابام هوامون رو داشتن چون بابام خیلی هواشون رو داشته
+خب باشه من که از خدامه رادان رو تحمل نکنم
خنده ای کرد و سری تکون داد
-ساکتو ببند پس که هرموق خبر دادن بریم از مرز خارج شیم
+باشه
اگه دوست داشتین بگید که ادامش رو بزارن براتون حتما💚