مهمونی آخر 7
عصر شده بود ولی رادان هنوز از اتاقش بیرون نیومده بود نگران سمت اتاقش رفتم و در زدم
-بیا تو
درو باز کردم که رادان رو وسط کلی شیشه مشروب دیدم بلند شد که بیاد سمتم ولی سرش گیج رفت و دستش بند دیوار شد
+رادان حالت خوب نیست بشین
-بیای کنارم خوب میشم
دستم رو گرفت که خودمو عقب کشیدم
-کاریت ندارم فقط کنارم بخواب
بعد از حرفش روی تخت دراز کشید و منم کشیده شدم سمت تخت پشت بهش خوابیدم که خودش رو نزدیک بهم کرد دستش شکمم رو نوازش میکرد
نفسش رو کنار گردنم حس میکردم برام عجیب بود ولی داشتم تحریک میشدم آروم کنار گوشم گفت
-داغ کردی
با حرفش بدنم بیشتر گر گرفت و توی دلم یچی پایین ریخت دستش از روی شکمم پایین تر رفت برشگتم سمتش که لباش رو به لبام چسبوند و با تمام قدرت خوردشون
نفسم بند اومده بود ولی هنوز به خوردن لبام ادامه میداد هرچی که به عقب هلش میدادم زره ای تکون نمیخورد
-راداننن بروو عقب
با حرفم چرخید و روم خیمه زد و باز لبامو به دندون گرفت دستش از روی شورتم بهشتم رو نوازش میکرد که صدای اهم توی دهنش خفه شد
یکم ازم عقب کشید که نگاه خمارم بهش دوخته شد اون چشمای مشکیش که از شدت مستی به زور باز بود بد جور جذبم کرده بود
-نیکا
+بله
-خیلی عاشقتم
هنوز حرفش رو درک نکرده بودم که شلوار و شورتم رو باهم در اورد و سرش رو به سمت بین پاهام برد با خوردن زبونش به بهشتم اه بلندی کشیدم
-واسه من خیس کردی
از خجالت قرمز شده بودم که شروع به خوردن تند بهشتم کرد اینقدر مک زد و خوردش که ارضا شدم وتمام آبم رو لیس زد و خورد با نفس نفس نگاهش کردن که اومد و کنارم خوابید
یعنی نمیخواست خودش رو ارضا کنه عجیب بود برام با نوازش شدنم بدنم و خستگی تنم زود خواب رفتم