مهمونی آخر 13
فشار دستش روی سرم واون حجم بزرگ داخل دهنم داشت اذیتم میکرد و دستو پا میزدم که اهمیتی نمیداد
اشک توی چشمام حلقه زد و نیمایی رو دیدم که چشماش رو بسته بود و فقط داشت لذت میبرد
یه لحظه چشماش رو باز کرد که نگاه پر از اشکم رو بهش دوختم که سریع به خودش اومد
-نی…نیکا خوبییی ببخشید یلحظه نفهمیدم چیشد
سرفه میزدمو کنارم نیما که خیلی نگران بود رو دیدم
+خوبم فداتشم
محکم بغلم کرد و کلی معذرت خواهی کرد نگاهم به مردونگیش که هنوز کاملا بیدار بود افتاد
+بیداره که هنوز
-غلط کرده داشت دخترمو اذیت میکرد
+عه باهاش اینطوری حرف نزن
از حرفم خندش گرفت که منم خجالت کشیدم
روی تخت دراز کشیدم که نیما اومد روم خیمه زد
لباش به لبامچسبیدو سر مردونگیش رو تنظیم کرد
با یکم فشار و اهوناله من نصفش رفت داخلم
تقریبا ناله های به گریه تبدیل شده بود که یهو تمامش رو فرستاد تو که سوزش زیادی رو حس کردم دستش رو روی دهنم گذاشت که صدای جیغم بلند نشه و بعد از کلی تلمبه باهم خالی شدیم
***********
خیلی گذشته بود که هنوز توی بغلش بودم نیما خواب بود و دستش دور من پیچیده شده بود
+نیما بیدارشو الان رادان میاد تو این وضع ببینمون مردیم
چشمای آبیه قشنگش رو باز کردو زل زد بهم با صدای خوابالودش که خیلی جذاب شده بود گفت
-رادان غلط کرده
کشیدم جلو با دستش و کلی باز بوسم کرد ولم کرد که بلند شدم رفتم توی اتاقم حموم
بعد از کلی تمیز کردن بدنم و موهام بالاخره راضی شدم برم بیرون
یه تیشرت و شلوار پوشیدم و رفتم پایین که نیما و رادان رو دیدم که داشتن قهوه میخوردن
رفتم روی مبل یک نفره نشستم که رادان علامت داد برم کنارش که منم اهمیتی ندادم نگاهمو ازش گرفتم و به نیما که لبخند قشنگی میزد دوختم
-نیما تونستی خبری ازش گیر بیاری
+به سیا گفتم دربهدر دنبالشن ولی آب شده رفته تو زمین
-من یه هفته دیگه صبر میکنم بعدش خودم با شایان حرومی تصفیه حساب میکنم
+باشه من تمام تلاشمو میکنم پیدا بشه
هنوزم وقتی به ربط شایان با شرکت بابا فکر میکردم گیج میشدم نمیخواستم باور کنم تمام مدت واسه سواستفاده باهام بوده