مهمونی آخر 14
نازی برای شام صدامون زد که بحث نیما و رادان تموم شد سمت میز رفتیم
-نازی میشه واسم یه چیز دیگه بیاری من از ماکارونی متنفرم
+خانم آخه چیزی نداریم دیگه اگه میخواین واستون…
نیما نزاشت حرف نازی تموم شه که گوشیش رو برداشت و گفت
-الان واست سفارش میدم هرچی که دوست داری
+لازم نکرده غذا های بیرون آشغالن بشین بخور ماکارونی دوست نداری تخم مرغ هست
نیما بدون اهمیت دادن به حرف رادان باز ازم پرسید که چی میخورم
-امممم پیتزا میخوام
نگاه رادان که سرشار از عصبانیت و اخم بود سمتم اومد
+باشه سفارش دادم واست
یه لبخند مهربون بهش زدمو صندلی کناریش نشستم میتونستم نگاه رادان که هنوز سمتم بود رو حس کنم
نمیتونستم درکش کنم چرا اینقدر همیشه باید گیر میداد آخه
شامشون تموم شد که رادان رفت توی اتاقش و نازی بعد از جم کردن میز سمت نیما رفت
-آقا اگه با من امری ندارین برم
+نه کاری ندارم ولی واسه فردا بالا رو کامل تمیز کن
-چشم
نازی بعد از جم کردن وسیله هاش رفت که باز من پریدم بغل نیما که صدای آیفون خونه بلندمون کرد
نیما پیتزا رو از پیک گرفت و اومد سمت من
-بفرما خانوم خوشگله
+توهم بخور این هم واسم زیاده هم تنهایی مزه نمیده
صندلی کناریم رو عقب کشید ونشست یه لوز پیتزا برداشت سس زد و اورد سمت دهنم
وقتی گاز آخری رو زدم انگشتشو گاز گرفتم و یه خنده شیطونی کردم
نیما بهم زل زده بود و پیتزا رو خودش بهم میداد انگشتش که سسی شد رو لیس زدم
+امروز کم بود خوش گذرونیمون؟
تک خنده ای کرد که از منظور حرفش سرخ شدم بعد از کلی بازی کردن و پیتزا خوردن سیر شدم